نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
فکر کن در اواسط اسفند کسی را که دوستش داری،
ناگهان در میان کافه ای دنج پیدا کنی و با او یک فنجان چای بهار نارنج بنوشی...
یا روی صفحه ی تلفن همراهت چهره ی مادرت ظاهر شود
و صدایش آرامت کند که: «کجایی مادر؟ غدا خوردی؟»...
زندگی همین است؛ دیدن یک فیلم خوب در سینما و ساعت ها بحث با کسانی که
از جنس تو اند...
زندگی یعنی سفر...
یعنی بستن یک چمدان با ذوق...
یعنی کاسه آبی که پشت سرت می ریزند...
زندگی یعنی یک جمع دوستانه که بعد از سال ها به هم رسیده اند و انگار هنوز سرشارند
از حس نوجوانی گم شده...
زندگی یعنی زنگِ در را که می زنی پدرت در را باز کند و با آن چهره ی خسته
اما مهربان سلامت را جواب بگوید...
زندگی یعنی برادرت، خواهرت، صدایت کند تا برایت چیزی را تعریف کند که تا به حال به کسی نگفته...
زندگی یعنی وقتی به خانه بر می گردی یک نفرِ دیگر خانه باشد تا چای داغ را کنارش سر
بکشی و به این فکر کنی که تا سال جدید فقط چند روز باقی مانده....
" صدای پای بهار را می شنوی؟ "
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه *
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.