نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
من ،
فرزند نرسيدن ها هستم .
فرزند دوييدن ، خواستن و نتوانستن ها !
اما ،
خوب ميدانم چگونه شب ها به صبح پيوند ميخورند
چگونه اشك ها با گونه ها هم بستر ميشوند
و خورشيد از كدام سمت دلتنگي طلوع ميكند
و راز هاي زيادي از سكوت ها و پنهان كردن ها ميدانم !
مثلاً با دو سيلي به گونه چپ و دو سيلي به گونه راست
ميشود تمام بغض ها را مخفي كرد ...
ميداني ؟
من فرزند جاده هاي بسياري بوده ام
و مثل نفس كشيدن ، تمام راه هاي به تو نرسيدن را چشم بسته بلدم.
حتي ميدانم كدام قرص ها براي رفع دلتنگي
بي فايده اند ! و كدام شعرها دروغ محض اند
و ميدانم سر تكان دادن پزشك ها و گفتن اينكه :
” متاسفم ! ما تلاشمان را كرديم “
چگونه يك شبه ميتواند آدم را پير كند .
و ميدانم چيزهاي زيادي ست كه هنوز نميدانم
و اميدوارم هيچوقت نفهمم ، نبينم ، نخوانم ، ندانم ...
كه خلاصه ي اين زندگي چيزي جز
عذابي پايدار نبوده و نيست .
آه عزيز دلم ،
نيمي از عمرم را در سفر بودم تا دريابم ،
هيچ چمداني در مقصدي كه ميخواهيم باز نخواهد شد!
پس چه بهتر كه از دور ، زيبايي هايت را به خاطر بياورم ، آرام ببوسمت و زير لب تمام آنچه از خدا ميدانم را قسم بدهم كه هميشه آرام و خوشحال باشي.
بعد بادبان هايم را پايين بكشم
پارو هايم را به آب بياندازم
و بگذارم امواج زندگي مرا به هر سو كه ميخواهند ببرند .
چرا كه من ،
هر چه را در زندگي پيش بيني كردم ...
برعكس از آب در آمد.
...
از كتاب " نامه هايي به همسرم ،
كه با هم ازدواج نكرديم !"
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه *
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.