ADS
ADS

یک وقت هایی این جا که می آمدم تو بودی

اما حالا فقط احتمال بودنت هست

نمیدانم خودت هستی که نیستی یا واژه ی احتمال است که بودنت را از اینجا ، ته این راهرو، کنار پله ها می گیرد

شهر کوچک باشد ، من باشد ، تو باشی، اما هیچوقت نبینمت

راه می روم و گوش می کنم به صدای قدم زدنم...

چقدر دوست داشتم صدای قدم زدن ، راه رفتن تو را بشنوم و حس کنم پشت سرم هستی

آن وقت بر می گشتم و به تو نگاه می کردم

آن وقت ها هیچ به این فکر می کردی که تو راه بروی و من عاشقت بشوم؟

میدانی چقدر عاشق صدای راه رفتنت بودم وقتی به من نزدیک میشدی؟

و بیشتر از همه آن کفش هایت را دوست دارم که همیشه زمان راه رفتن به آن ها نگاه میکردی

کفش هایی که به من فرصت نگاه کردن میداد و تو را به من نزدیک می کرد

تو را نمی دانم اما آن کفش ها یک روز به دنبال من می آیند

می آمدی ، می نشستی و می خواندی

یک روز خواندی "من دست نخواهم برد الا به سر زلفت"

یاد موهای بلندم افتادم

نگاهم کردی

من به آدم ها نگاه کردم

چشم هایشان زهر داشت

زیر لب و ان یکاد خواندم

چشم هایشان مثل تیله ریخت زمین

تو بین تیله ها راه رفتی

من نگاهت کردم

کاش یکی از شعر هایم را میخواندی

نمیخواستم بگویم زیباست

نه ....

فقط میخواندی...

باید می آمدی کفش هایت را می گذاشتی پشتِ در و شعرهایم را بغل می کردی

من هم کفش هایت را جفت می کردم و بعد تو میرفتی

تو رفتی...

از همان روز که دیگر شعر هایم را نخواندی رفتی...

بعد من هی چرخیدم و خواندم "من دست نخواهم برد الا به سر زلفت"

زلفم؟

میبینی...

آنقدر دست هایت کوتاه شد که حتی موهای بلندم نیز به کارمان نیامد...

و بعد باید هی غر بزنم که چرا پای حرفت نبودی

کاش چنگ می انداختی به موهایم

تمام زنانگی ام را می گرفتی

اما بودی...

تو باش...

آن کفش ها باشد...

شعرهایم به درک...

هنوز صدای کفش هایت می آید...

ایستادم ...

صدا قطع شد...

برگشتم...

تو نبودی...

یک جفت کفش بود کنار من

تو را نمی دانم

اما آن کفش ها

یک روز به دنبال من می آیند...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ADS