نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
طعمِ لبت را از تهِ فيلترِ سيگارت دزديدم
تو نيستي و من از درد هايم در ديوار حل ميشوم
در خيابان به آغوشى كه نيست دلگرم ميشوم
و هواى گرفته ى بدونِ تو را تا اعماق وجود نفس ميزنم
به خيابانِ پشت خانه تان قدم ميگذارم
پابرهنه آسفالتِ خاك خورده و يخ زده را لمس ميكنم
و دست هاى تو را از دور
از پشت همين پنجره در دست ميگيرم
و تِلو تِلو ، مست از نبودنت گيج ميخورم
تو سيگار كمِل ات را به آتش ميكشى
و شترِ اين جدايي در پاهاي تو آماده ى رفتن ميشود
و من به همين بهمن اِكتفا ميكنم
ته مانده هاى قرمز و طعم الكل و بوى بدِ دود خاكسترى و بوسه هاى فرانسوى
همه و همه از ذهنم ميگذرند
و دوباره چشم هايم در اتاقِ تيره ى نگاهت باز ميشود
بى ثمر در كوچه و خيابان ويران ميشوم
و برقِ چشم هايت را در چراغ هاى شهر جست و جو ميكنم
و تون صدايت را با هارمونى كوبِش قلبم هماهنگ
كه بدانم آغوشم تا ابد به تو تعلق دارد
باور كن من در آغوش تو تا تهِ جنون رفتم
آغوشي كه هنوز هم به اندازه ى تنِ تو لطافت دارد
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه *
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.