ADS
ADS

حواسش پرت بود چون فکرش پیش من بود ...

چشماش رنگی نبود اما دنیاش رنگی بود ...

بلد نبود ساز بزنه اما خب بجاش شعر مینوشت ...

موی بلند دوست داشت چون باهاش شعر می بافت ...

 

دستامو که میگرفت میگفت دنیا رو تو دستاش گرفته ...

تو چشمام که نگاه میکرد میگفت غرق آرامش میشه برای همین زیاد تو چشمام زل میزد ...

صدامو که میشنید میگفت از هر چی غمو غصه س رها میشه برای همین وقتی غم داشت میگفت براش حرف بزنم ...

 

میگفت اول تو باید همه چیو دوست داشته باشی بعد من،

می گفتم نمیشه که همش من اول انتخاب کنم،

من بگم،

من دوس داشته باشم میگفت خب مگه میشه عاشق ینفر باشیو بعد هرچی انتخاب کنه،بگه، دوس داشته باشه،

تو دوس نداشته باشی ...

 

میگفت اگه یه روزی تو زندگی کم آوردی خسته شدی رو به خدا نکنی اخم کنی ، اعتراض کنی،

میگفت بهش بخند بگو میدونم میخوای خسته شم ولی خودت خستیگمو ردیف کن ،

وقتی خستش میکردمو ازم ناراحت میشد‌ بهم اخم نمیکرد،

اعتراض نمیکرد،

نگاهم میکردو لبخند میزد،

 

برای همین منم هر وقت خسته میشم رو به خدا میکنمو لبخند میزنمو بهش میگم خستگیو از من دور کنه،

توم هر وقت دلت گرفتو خسته شدی رو بخدا کن بهش لبخند بزن بگو حالتو خوب کنه ...

 

میدونی پسرم بابات خیلی عاشق بود،

برای همین دوس داشت توم که بزرگ شدی مثل خودش عاشق باشی ...

مامان ...

بابایی الان کجاست ؟

پیش خداست پسرم ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ADS