نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
من آن سکوت مدام به درد ناچارم
که باخودم به قیامت کشیده دیدارم
کجاست راه عبوری که عاشقانه سری
به پای در به دری های جاده بگذارم
شبیه دانه ی برفی که روی شب یخ بست
شبیه ناله ی گرگی زخویش بیزارم
تمام وسعت من را گرفت دست جنون
تمام فاصله ها کرده اند انکارم
غزل حکایت ابری است درتمام فصول
که بر جنازه ی این عشق کهنه میبارم
شبانه های پر از انتظار و دلتنگی
و روزهای پر از قصه های بیمارم
تو، سیب سرخ غزلهای من بگو که تو را
چگونه از سبد روزگار بردارم
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه *
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.