نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
آه کاش من پرنده خلق میشدم
که پرکشم میان بوتهزارهای جنگلِ تنت
شعله میشدم که سرکشم که سرکشی کنم
به لحظهلحظهی شبانهروزهای بیمَنَت
استکان چاییات شوم...تو از عطش که لببهلب شدی،
به این بهانه با تو لببهلب شوم
برگ کاغذی شوم، دل از درخت کنده و
نشسته توی دستهای خستهی ورقزَنَت
موجم و به صخره خورده سالها سرم...
هنوز خون نمرده در پَرم...تو با تنی که شعلهور،
بیش از این مرا به حال خود رها نکن...
منی که زندهام به گاهگاهِ "در تنم تنیدنت"
آه... دوست داشتم که روی دستهات زندگی...
که در هوات بیهوا پرندگی کنم
حقِ من نبود اینکه پرپرت شوم...
که آرزو شود برای قلب پارهپاره، دیدنت
حق من نبود اینکه جای پیکرت به خود بپیچم...
اینکه جای خالی تو را بغل کنم...
تا سحر ستاره بشمرم بهجایِ اینکه مست باشم از تو ...
مستِ "از تنم ستاره چیدنت"..
حق من نبود سیب من نصیب دیگری شود...
تنِ حریصم از تبِ تو بستری شود
سقفِ مشترک قفس شود... تو مردگی کنی
و زندگی نفسنفس شود وَبالِ گردنت...
آه آن ستارهبازی شبانهمان تمام شد...
دوباره عشق، پای زندگی حرام شد...
نذرِ دل به جَبرِ سقف بستنت شدم ولی بهجای من
شریک بسترت شدهست دشمنت!
سروده شده در "آذر ۹۶"
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه *
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.