نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
تن تکاندم از تمامِ خاطراتِ تلخِ زخمیام
از هَراسِ سایههای شب در آفتابت آمدم
ای که مؤمنی به کشف چشمههای آب از سراب!
تشنهام من و به سرکشیدن شرابت آمدم
من پرندهام...پرندهی غریبهای که در دلش
زخمِ تیرهای بیامان از اعتماد مانده بود
سقف، شکل دیگری است از قفس که سالها مرا
جفتِ من از آسمان گرفته و در آن نشانده بود
شهر بیتو جنگل است، کوچه بیحضورت اَمن نیست
با گروهِ گرگهای صفکشیده در پیادهرو
تن سپرده به تجاوزِ نگاهها و دستها
در جهنمِ بدونِ عشق و در جهانِ بعدِ تو
فکر میکنم به اینکه در جهانِ این درندگان
پرگشودنِ پرندگان غریب و غیرعادی است
اعتراف میکنم که کنجِ میلهها رهاترم
بندِ بازوان عاشقت بهشتِ انفرادی است!
سر سپردهام به امنِ شانههای مهربانِ تو
خستهام...بیا و تازه کن جهانِ کهنهی مرا
از هوای پرکُشان به لانهی تو آمدم، درخت!
بوسهبندِ امنیت بکن تنِ برهنهی مرا!
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه *
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.