ADS
ADS

سر میکشم چای تلخ را !

ریه هایم را

دود سیگار می بلعد !

غصه میخورم !

بغض میخورم!

می زنم بیرون از خانه

کمی هوای مسموم شهر را هم تناول میکنم

نگاه تمسخرآمیز مردم شهر را نیز

از دیوانه ی رهگذری فحش میخورم

تنه میخورم از تنومندی

به جرم بی حواسی مُشت میخورم

و همراه همه این ها حسرت تو را میخورم!

ترکیب پیچیده ای که غذای روحم میشود هرشب

و در آخر روی تختم از چشمانم بالا می آورم این ترکیب لعنتی را !

غذای لذیذی نیست!

خیلی هم تلخ است!

ولی هرچه که باشد خیال تو با من است

توهم حضورت زنده نگه میدارد مرا!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ADS