نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
عیده اما واسه ما عید که نه! کابوسه!
مادرم یه ساله که سیاه میپوشه برات
من و دخترای تو چقدر بی لیاقتیم...
که یه تیکه از زمین یه ساله آغوشه برات!
اگه بودی بابا مثل سالهای مدرسهم
پیک شادیمو میدادم که یه روزه حل کنی
خودمو به خواب میزدم ته مهمونیا
که تا تختخواب کوچیکم منو بغل کنی
من یه پیکان کرم تو زندگیم کم دارم
که بشینم بغلت برم دبستان بازم
به تو مربوطه تمام گریههام و خندههام
به تو ربط داره دلتنگی بیاندازهم
حتا یک مرتبه حق ندادی به اشکای من
وقتِ سرشاخ شدن با رفقام یادت هست؟!
من هنوز تو رویاهام پشت همون دوچرخهام...
که خودت قسطی خریدیش برام یادت هست؟
کاش میشد پایههای دوچرخهمو باز کنی
تا ته کوچه دوباره بدویی دنبالم
سین موهای سفیدت کمه توی سفره
چجوری قراره تحویل بشه امسالم؟!
کاش دوباره بچه شم برم توی لباس تو
کاش کلاه ارتشیتیو بذاری روی سرم
کاش فقط یه بار دیگه به مدرسهم سر بزنی
که دوباره حس کنم کنار تو یه لشگرم!
تو که میدونستی زندگی نباشی ساده نیست
من بهت گفته بودم یتیمی سخته سرهنگ
حتا گریههای من برات نامرتبه
تو کجا و من کجا؟ منه شلخته سرهنگ؟!
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه *
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.