نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
یادش به خیر
آن عصرِ غمگنانه ی دلتنگ
وقتی قدم گذاشتم
در راه،
دریا
تا چند گام بدرقه ام کرد
جنگل
نیز از پی ام
تا نیمه های راه دوید
من خسته خسته زمزمه کردم
آوازهای زخمی غربت را
آن وقت
باران
_بارانِ تند_ پشتِ سرم بارید.
آن عصر غمگنانه ی دلتنگ...
امشب چقدر
بیگانه مینماید این ماه!
اینجا چقدر
از رودهای زمزمه دورم
اندوه مثل کوه
در من نشسته است
اینجا کسی کجاست
تا هر شب
آتش درافکنَد
در آبهای تیره و خاموشِ دوردست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه *
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.