ADS
دکلمافون/پادکست/فریدون مشیری, مصطفی امیدی/دکلمه مصطفی امیدی – نیستی که ببینی
ADS
  1. تو نیستی که ببینی
    چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری است
    چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست
    چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
    هنوز پنجره باز است

    تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری
    درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها
    به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
    به آن نگاه پر از آفتاب می‌نگرند
    تمام گنجشکان
    که درنبودن تو
    مرا به باد ملامت گرفته‌اند
    ترا به نام صدا می‌کنند

    هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
    کنار باغچه
    زیر درخت‌ها لب حوض
    درون آینه‌ی پاک آب می‌نگرند

    تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
    طنین شعر تو نگاه تو در ترانه‌ی من
    تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد
    نسیم روح تو در باغ بی‌جوانه‌ی من

    چه نیمه شب‌ها کز پاره‌های ابر سپید
    به روی لوح سپهر
    ترا چنان‌که دلم خواسته است ساخته‌ام

    چه نیمه شب‌ها وقتی که ابر بازیگر
    هزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویر
    به چشم هم‌زدنی
    میان آن همه صورت ترا شناخته‌ام

  2. عوامل تولید:

    شعر: فریدون مشیری
    دکلمه: مصطفی امیدی

     

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ADS