ADS
ADS

اتاق اقا جون دوتا پنجره داشت

یه پنجره رو به حیات باز میشدو اون یکی رو به اتاقی که خانوم جون توش نماز میخوند ...

سرما و گرما نداشت، همیشه یکدوم از این پنجره ها باز بود، فقط بستگی داشت خانوم جون کجا باشه، لب حوض یا سرسجاده ش ...

 

اقا جون میگفت: هرجا مادرجونتون باشه، خورشید از همون جا طلوع میکنه ...

اقا جون بدجوری خاطر خانوم جونو میخواست ...

 

یادمه یشب از شبای پاییز آقاجون کنار پنجره زل زده بود به حیات، بهش گفتم: اقا جون، ماه منیر جونتون که تو حیات نیست، به چی نگاه میکنید؟

اقا جون یه نگاه بهم انداختو با دستش انار ترک خورده ی روی شاخه رو نشونم دادو گفت:

این انارم مثل من که چینو چروک افتاده بهش، تَرک خورده، اما هنوز عاشق شاخو برگشه که دل کندنو افتادن نداره، موندم من چه طور میتونم یه روزی از شاخو برگم دل بکنم !

 

اقا جون قد یه جوون بیست ساله آتیش عشقش شعله ور بود، اونقدی که هرچیز قشنگیو که می دید میگفت: ماه منیر ازین قشنگتره ...

 

پاییز اون سال مچ دست ماه منیر درد می کرد، واسه همین کلی دلواپس دورهمیه شب چله بودو هی با خودش میگفت: کی انارا رو دون کنه، کی حیاتو آبو جارو کنه، انگار غم عالمو داشت

تا اینکه اقاجون بهش گفت: غصه نخور قند و عسل، نقل و نبات پس من چکاره ام ؟

آره حاجی خوب بلد بود دلبری کنه، کم نیست این همه سال ناز کسی رو خریدن ...

 

اینم بگما ماه منیرم کم حاج یوسفو دوست نداشت، اونقد که اگه چند دیقه دیر میرسید خونه، هولو وَلا میفتاد بجونشو صد بار تا دم در میرفت ...

زمستون اون سال آقا جون تنهامون گذاشت، ما مونیدمو غم از دست دادنشو بهونه های ماه منیر، خب کسی مث حاجی دل ماه منیرو بلد نبود،

پاییز بعدی نرسیده ماه منیرم رفت، عاشقا همینجورین، طاقت دوری همو ندارن، رفیق نیمه راه نیستن، یه ثانیه ام واسشون یه ثانیس، نمیذارن زیاد دیر بشه ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ADS