ADS
ADS

مثل اين است، در اين خانه ي تار

هرچه، با من سر کين است و عناد

از کلاغي که بخواند بر بام

تا چراغي که بلرزاند باد


مثل اين است که مي جنبد يأس

بر سکوني که در اين ويرا نجاست

مثل اين است که مي خواند مرگ

در سکوتي که به غم خانه مراست


مثل اين است، در او با هر دَم

به گريز است نشاطي از من

مثل اين است که پوشيده، در اوست

هر چه از بود، ز غم پيراهن


مثل اين است که هر خشت در آن

سر نهاده ست به زانوي غمي

هر ستون کرده از او پاي، دراز

به اجاق غم بيشي و کمي


مثل اين است همه چيز در او

سايه در سايه ي غم بنهفته ست

همه شب مادر غم بر بالين

قصه ي مرگ به گوش اش گفته ست


مثل اين است که در ايوان اش

هر شب اشباح عزا مي گيرند

بيوه گان لاجرم، از تنگ غروب

زير هر سرتاق جا مي گيرند


مثل اين است که در آتش روز

ظلمت سرد شب اش مستتر است

مثل اين است که از اول شب

غم فردا پس دَر منتظر است


خانه ويران! که در او، حسرت مرگ

اشک مي ريزد بر هيکل زيست!

خانه ويران! که در او، هرچه که هست

رنج ديروز و غم فردائي ست!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ADS