ADS
دکلمافون/دکلمه/امیر صلح میرزایی, محمد رئوفی, مهران فایضی, پیمان جمهور/دکلمه مهران فایضی – آرزوی خواب بهاری
ADS

پدرم چند سالیست باغبانی میکند اما تمام گل های خانه خشک شده،

مادرم چند سالیست کنار پنجره به انتظار تابیدن نور به خانه یمان اشک می ریزد...

 

چند سال است گل های بهاری که هیچ تنها گل بهشتی خانه ی ما لبخندهایش را میان نگاه خواهرم گم کرده است...

من داغ دارم، داغ دست های پدرم که عقیم شده اند، مگر گل با کویر ترک خورده آشناست که بروید...

 

چقدر باید دست هایم رو به آسمان باشد تا باران بند بیاید،

مادر مگر چقدر دردهایت آتش دارد که باید چشم هایت خاموششان کند...

 

خدایا خودت بگو باید به کدام فصل پناه بیاورم به کدام ماه یا روز خدایا من ترس از این بهار دارم،

از خنده های زندانی شده میان سینه ی پدرم که تاوانش را باید قلبش پس بدهد...

 

خدایا نمیدانم به کدامین گناه است که شکوفه های بهار هم، راه خانه ی ما را گم کرده اند

مگر درختان هم به جرم گناه نادانسته مجازات میشوند...

خدایا من گناهکارم، بگو در کدام فصل باید با صدای بلند اقرار کنم به جرمم که زندگی میان آدم های این شهر است ...

 

من باور دارم که خواهرم انقدر قانع هست که فقط با یک شکوفه لابلای گیسوانش میتواند بهار را بفهمد نه با لباسی که سال هاست آرزویش را دارد

خواهرم من حتی شرمنده ی خواب های توام که فقط میان خواب توانستنی با لبخندهای مادر لباسی را به تن کنی که دوستش داری،

اصلا که گفته است که بهار یعنی لبخند خواهر جان بهار همان لبخند توست،

همان باران بنده آمده ی چشم های مادر است بهار یعنی همان گلی که میان دست های پدر می روید...

 

صبر کن این خواب آنقدرها برای مردم این شهر عمیق نیست روزی هم عید به خانه ی ما میرسد،

اما تو هنوز باید بخوابی خواب هایت میخواهند برایت سال نو را تحویل کنند...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ADS