ADS
ADS

آنقدر من را از پاییز نبودنت بیم نده

حال من خوب است

خنده هایم عبوس ترین مرد محله را میخنداند!

و در کابوس های آشفته ی خواب هایم مدام میرقصم!

گلهای خشکیده بوستان محله با آمدنت غنچه کردند....درست

با حرفهای شیرینت گل شکفتند....قبول

اما این را بدان

بعد از رفتننت همچنان گل دادنشان پا برجاست و پاییزشان بهار

آخر من...

هرشب..

به وقت دیوانگی هایم

سر قرارهای شبانه مان حاضر میشوم

و تمام حرفهایت را با خودم زمزمه میکنم

نه که از آسایشگاه روانی گریخته باشم!

این جا تمام شهر فقط تویی!

و من به بودنم شک میکنم

راستش را بگو

کجای آغوشم خانه کردی...

که تمام دنیایم بوی تو را میدهد

از تمام هوس های مردانه فقط یکی را دارم

هوس کرده ام نامم را صدا کنی...همین

غرورم تا انتهای این شعر هم همراهی ام نکرد

دیگر نزد قلم ام آبرویی ندارم

کلمات فهمیده اند

با آمدن نامت پلکهایم روی هم میرود

و دی اکسید کربن های حبس شده درسینه ام رها میشوند!

ما که بر شیپور دوری ات دمیده ایم

این را هم بدان....

گلهای خشکیده بوستان محله...

مانند خنده های این روزهایم مصنوعی ست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ADS