نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
چشمش سوگند یاد کرد
به چشمه های جوشان
به بیدهای سبز
به غربت غروب
به قطره های روشن شبنم
چشمش
سوگند یاد کرد
که روز روشن است ...
چشمش شکوهمند تر از شب
شاید به روشنایی فانوس
شاید گسترده تر ز پهنه اقیانوس
افسوس...
او رفت ...
او ندید که روزنه شب دل ما تا روز
چقدر باریک است
که روز روشن نیست
که روز تاریک است
ای با از او بپرس
آیا تو هم شنیدی
از دور
آواز آن پرنده که می مرد در بهار؟
آیا تو هم شنیدی آواز آن گیاه که می رویید در قلب شوره زار؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه *
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.