نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
این مثنوی حدیث پریشانی من است بشنو که سوگنامه ویرانی من است
امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام
گفتی غزل بگو،غزلم شور و حال مرد بعد از تو حس شعر فنا شد،خیال مرد
گفتم مرو که تیره شود زندگانیم با رفتنت به خاک سیه می نشانیم
گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد بر چشم باز فرصت دیدن نمی دهد
وقتی نقاب محور یکرنگ بودن است معیار مهرورزی مان سنگ بودن است
دیگر چه جای دلخوشی و عشق بازی است اصلاً کدام احمق از این عشق راضی است
این عشق نیست فاجعه قرن آهن است من بودنی که عاقبتش نیست بودن است
حالا به حرفهای غریبت رسیده ام فهمیده ام که خوب تو را بد شنیده ام
حق با تو بود از غم غربت شکسته ام بگذار صادقانه بگویم که خسته ام
بیزارم از تمام رفیقان نارفیق اینها چقدر فاصله دارند تا رفیق
اینجا کسی برای کسی “کس” نمی شود حتی عقاب درخور کرکس نمی شود
جایی که سهم مرد به جز تازیانه نیست حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نیست
ما میرویم چون دلمان جای دیگر است این مثنوی حدیث پریشانی من است
عوامل تولید:
شعر: اسلام ولی محمدی دکلمه: مصطفی عرفانی میکس و مسترینگ: بهنام وحیدپور طراح کاور: امین تاجی
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه *
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.